آخرین آموخته های من از کتاب و کتاب خوانی
از کتاب زن بودن، نوشته ی تونی گرنت. ترجمه ی فروزان گنجی زاده
یاد گرفتم…
- یاد گرفتم بی تعادلی باعث می شود آدو ها گاهی از ما دور شوند.
- یاد گرفتم که دوست داشتن و بودن در کنار آدم ها با زور و فشار راه به جایی نمی برد.
- یاد گرفتم گاهی باید زره جنگی از تن بر کند و به شکل های دیگری رفتار کرد.
- زن ها دارای 4 نوع انرژی هستند: مادونا، مادر، دلبرانگی یا جذابیت و بانو که نیاز است هر چهار نوع آن در درون هر زن به طور متعادلی وجود داشته باشد.
- گاهی پسر بچه های ابدی هیچ وقت برای آینده شان کاری نمی کنند. آن ها کار دست آدم می دهد. این کودک بودن دائمی باعث می شود فرد دائم دنبال فردایی بهتر باشد تا دست به اقداماتی از جنس ازدواج، کار و … بزند. همیشه منتظر یک اتفاق جدیدی است.
- و…
از کتاب راه هنرمند. اثر جولیا کامرون. و ترجمه ی گیرای خانم گیتی خوشدل
یادگرفتم :
ما دو نوع مغز داریم .یک نوع مغز، مغز منطقی ماست که مانع این می شود تا ما خلاقیت را بیافرینیم.
دوم، مغز هنرمند ماست که در واقع همانند یک کودک ما را به خلاقیت واردار می کند.
برای خلاقیت کافی است گاهی از مغز منطقی خود فاصله بگیریم و با مغز هنرمند خود پیش برویم. چون مغز هنرمند در ما به هیچ عنوان چیزی را سانسور نمی کند و اجازه ی اشتباه کردن به ما می دهد. در مغز هنرمند هیچ چیز عجیب غریبی وجود ندارد. هر کاری از مغز هنرمند سر بزند به فرد می گوید: مرحبا! همین درست است. چون عملا چیز عجیب و غریب و غلطی از نظر مغز هنرمند اصلا وجود ندارد. گاهی ما نیاز داریم تا همین گونه بی حساب و کتاب تشویق شویم تا خلاقیت درونمان فرصت رشد و شکوفایی بیابد. اما مغز منطقی و سانسورچی معمولا فرصت خلاقیت را از ما می گیرد.